یکی گفت قصه عشقت رو بگو
گفتم:
یکی بود
هنوزم هست ,ولی با من نیست
خدایا همیشه باشد
در تنهایی تاریکی وحشت زده بودم از خدا خواستم فرشته ای برایم بفرستد
و تو آمدی
در تنهایی تاریکی وحشت زده بودم از خدا خواستم فرشته ای برایم بفرستد
و تو آمدی
روزهای دوری از تو را روی دیوار خط نمی اندازم میخام خاطره دیروز که با هم بودیم همیشه با من باشد
دیشب تو تاریکی قدم میزدم تازه فهمیدم سایه ام مرا تنها گذاشته ….
پاییز از مهر آغاز میشه ولی پاییز از بی مهر تو شروع شد
به بعضیام باس گفت:
من با تنهایی
تو با چند تایی؟؟
آنقدر تنهام که اشکام رو پاک نمیکنم میترسم اونها هم مرا ترک کنند
تازه دارم میفهمم تنهایی با من چکار کرد. با وجود اینکه دوستت ندارم چشمهایم تشنه دیدنت هستند