ساده مگیر مرا ..
دلم عاشق ، چشمم باران ، دهانم پُر از حرف هایی که هیچگاه نگفتمش
اما ، حالا بیا .. بیا و بشنو ، شاید مرا در آغوشت بگیری !
راهی ندارم جز سکوت ، من خودم باعث آشنایی بودم
احساس من ، توی هیچ کتاب قانونی نوشته نشده
راهی ندارم جز سکوت ، من خودم باعث آشنایی بودم
احساس من ، توی هیچ کتاب قانونی نوشته نشده
.. اه ، لعنت به این قانون های دنیا که احساس توشون معنی نداره !
سوز نگاهت ، تلمیحی از بود و نبود سایه هایی است که از بالهای پروانه هستند
پس باش ، شاید همان بودنت مرا در آرام کند
از پنجره های خسته قلبم ، نجوای پرستشت می آید اما تو جوابم نمیدهی ..
شاید بندگانی بیشتر و یا بهتر از من داری !!
اما مهربان ترین تپنده ، زیباترین رونده ، رویاترین پرنده ی دنیای افسانه ایم
باش ، باش و با نگاهت مرا حتی لحظه ای تنها مگذار
مرا که میشناسی مهربانم ،
من همان امیر دیروزم ..
نگاهت مرا برای جنون کافی است !